پاییز

ساخت وبلاگ
امروز یکمی دلم به حال خودم سوخت.شنبه هست. یکمی پشت سرم درد داره. گردنم درد داره. نمیدونم چرا. باعث میشه سرم گیج بره. کلی محلول ساختم. کلی با دی ان ای های محلولم ور رفتم!!!!! که ببینم چشونه. بعد با حس مثبت تزریق کردم به دستگاه و از همشون تا الان نتیجه گرفتم. خیلی ازین نظر خوشحالم. امروز استثنائا! این پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 231 تاريخ : يکشنبه 29 اسفند 1395 ساعت: 13:36

یادمه سال دوم دانشگاه که بودم

دوباره تصمیم گرفتم برم سلین دیون گوش کنم!!!

این اهنگشو خیلی دوس داشتم!!

https://www.youtube.com/watch?v=211myGaCEhc


اون روزا خیلی به اتاق ما تو خوابگاه حس و حال میداد!


That's the way it is!


و همینطور اینو:

A New Day Has Come


https://www.youtube.com/watch?v=NaGLVS5b_ZY


اینو تنهایی گوش میکردم.

اینو کسی محل نمیذاشت!!!

پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 198 تاريخ : جمعه 27 اسفند 1395 ساعت: 3:06

خیلی جالبه آقای روشنیان تو پست قبلی کامنت گذاشتن که باید چریکی عمل کرد موقع انجام کارها. دقیقااااا دوست پسر منم همیشههههه اینو میگفت. یکی از مشوق های من اون بود برای اومدن به خارج! میگفت باید ضربتی اقدام کنی بری!! و اتفاقا اومدن من با اینکه کش اومد و کش اومد و کش اومد... برای کشورای دیگه، یه بار نیم پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 201 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 23:22

"زندگی بازی دشواری است... به تو، پر نمی دهند تا پرواز کنی... می گویند از بالای صخره پایین بپر...

ممکن است در میانه راه، بال در بیاوری... ممکن هم هست سقوط کنی و بمیری...

مردم سه دسته شده اند...

اکثریت گیر افتاده بر سر پرتگاه... اقلیت متلاشی شده در کف دره... معدود پرندگان..."

پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 211 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 23:22

عجب فیلمی بود!!! میا (اما استون) دختر جوانی مشتاق بازیگری است که در فاصله‌های زمانی آزمون‌های بازیگری خود به بازیگرها قهوه لاته می‌دهد. سباستین (رایان گاسلینگ) نیز یک نوازنده پیانو سبک جاز است که فعلاً با نواختن موسیقی در کافه‌های دلگیر سر می‌کند. میا و سباستین موقع رانندگی در یک بزرگراه شلوغ در لس پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 210 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 23:22

امروز میخوام یه ذره درباره خودمون بنویسم.ما دخترا. ما یه پدیده ای داریم به نام پریودی (ماشالا پسرا اکثرا از ما واردترن به این مقوله!) من دو روز یا گاهی یه روز مونده به پریود شدنم دنیام ب هم میریزه ها.... دنیام به هم میریزه... یعنی افسرده میشم عصبی میشم حتی این سری دلم برای جدی یه لحظه تنگ شد!!! در ا پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 186 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 23:22

خاک بر سر مسئولین و دست اندرکاران بی لیاقت کشور ما خاک خاک بر سر همه اونایی که دم از برقراری عدالت میزنن تو اون مملکت دلم اتیش گرفت قلبم سوخت بچه هجده ساله (کوچیکتر از برادرم) کولبر بوده و تو سرما درجا مرده. شما گزارش میکنین اینو بعدم میگین 4 تا امبولانس برای 5 نفر در حالت اماده باش بودن که کمک کنن. پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 220 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 23:22

فکر کنم مقصود کسانی که انقلاب کردن از آب و برق مجانی این بود: 1 2 3 4 5 6 7 مخصوصا این: 8 چهره اون نوجوونو ببینین... حق تحصیل رایگان حق بهداشت رایگان اب و برق رایگان.... قلبم اتیش گرفته من هیچ شبکه اجتماعی کوفتی ای ندارم. هیچی فقط و فقط همین وبلاگه. فکر نکنین جو گرفته دور برداشتم یه چیزی میگم نه پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 201 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 23:22

بخاری مدرسه ما هیزمی بود!!! باور میکنین؟! اینو بخونین یکی دیگه از دلایل مهاجرت بنده این بود: بخاری هیزمی و نفتی قیافه اون بچه های معصومو ببینین، دارن دوربینو نگاه میکنن؟ دردشون به جون مسئولین کشور ما بخوره همشون با زن و بچه هایشون سرطان و ایدز و هپاتیت بگیرن به درک واصل شن. تصادف کنن همشون قطع نخ پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 193 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 23:22

گاهی دلم برای جدی تنگ میشه...

مخصوصا اون وقتا که میگفت

Push yourself

Do not settle

...


اینو اون بهم معرفی کرد


Hall of Fame


دفعه بعدی درباره این گروه مینویسم.

دلم برای جدی تنگ شده...

پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 213 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 23:22

من جدی مو میخوام :( دیشب گریه کردم! گفتم جدی مووووو میخوام خدااااا چون دیشب میخواستم با یه پسر برم بیرون. یعنی در واقع date داشته باشیم. بعد یه لحظه به خودم گفتم مریم خاک تو سرت تو ایران ملت دارن شب و روز کار میکنن تو خودت این همه زحمت کشیدی که بیای اینجا بعد میخوای بری وارد رابطه با یه پسر بشی؟!!!! پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 188 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 23:22

سلام غزل ممنونم که وبلاگمو میخونی و منو قابل میدونی و حرفای دلتو برام مینویسی آره اینجورین... بعضیا الکی سر کار میذارن و میرن ولی این الاغ خیلی تو زندگی من تحولات ایجاد کرده. بعضی وقتا دوست دارم بگیرم انقدر بزنمش که نتونه راه بره والا!!! گاهی وقتا دچار این توهم میشم که نکنه این بیشعور دوسم داره (ببخ پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 220 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 23:22

یکی بهتر از جدی پیدا میکنم :(

انقدر میگردم تا پیدا کنم...

مهم نیست که جدی نیست.

والا.

یکی رو پیدا میکنم سنگ صبورتر از جدی، مهربون تر از جدی، عاقل تر از جدی، خوبتر از جدی، دلسوزتر از جدی، جدی تر از جدی، همه جوره سرتر از جدی...

مگه دوست پسرم و جدی رو خودم پیدا نکردم؟! خب باز پیدا میکنم!

پیدا میکنم...


پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 200 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 23:22

بلاخره تونستم فرصت پیدا کنم و این کتاب پروفسور شارلوت برونته رو ادامه بدم... دیگه داره تموم میشه... ازین کتاب لذت بردم... خیلی... اول یه کوچولو درباره این کتاب بگم: این اثر درباره پسری انگلیسی است که برخلاف عقیده خانواده‌اش مایل نیست در نقش یک روحانی فعالیت کند به بلژیک می‌رود تا به عنوان معلم در آنجا فعالیت داشته باشد؛ او برادی ثروتمند دارد ولی برای اینکه مستقل باشد، از برادرش کمکی نمی‌گیرد و در مسیر فعالیتش دانستن زبان‌های متعدد به او کمک قابل توجهی می‌کند. نویسنده در این کتاب بلوغ این مرد جوان و ماجراهای عشقی و شغلی‌اش را در مدرسه‌ای دخترانه بیان می‌کند. قهرمان داستان، کودک یتیمی بوده که پیشنهاد نزدیکانش برای اینکه در نقش یک روحانی فعالیت کند را نمی‌پذیرد؛ زیرا خود را برای این شغل مناسب نمی‌بیند. او به بلژیک می‌رود و شغل معلمی را برای خود برمی‌گزیند. دور و بر صفحه 232 کتاب، نویسنده وقتی فرانسیس ایوانز هنری رو توی یه قبرسون در حالی که بالا سر یه قبری اشک میریخته میبینه و دست میذاره رو شونش، مینویسه که: برق چشمهای میشی و روشن فرانسیس ایوانز را که بدون وحشت به چشمهای من دوخنه شده بو پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 252 تاريخ : شنبه 7 اسفند 1395 ساعت: 12:35

این جمله خیلیییییییییییییییییییی به دلم نشست....


برای رسیدن به "هدف" باید از مرز خستگی گذشت،باید نیرومندتر از توان خود بود

پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 255 تاريخ : شنبه 7 اسفند 1395 ساعت: 12:35

چند روز قبل یکی از دوستام برام این عکسو فرستاده بود، و زیرش نوشته بود این فیله تویی به حدی ذوق زده شدم، و به حدی احساس خوشبختی شدید بهم دست داد، که تصمیم گرفتم اینجا بذارمش که بمونه تا ابد. که اگه یه روزی ناامیدی محض بهم دست داد و حس کردم بیخودترین آدم دنیام، بیام اینو ببینم و حالم خوب بشه. حسش خیلی خوبه که همه آدمای دور و برت، همه، بدون استثناء تو رو مهربون ترین آدم دنیا بدونن. من خیلی ازین نظر احساس خوشبختی میکنم. انصافا قیافم شبیه این فیله هم هست! عین خنگولاس قیافم! دوست دارم قیافمو (اون خودشیفتگی ای که جدی بهش اشاره میکنه فک کنم همین باشه :)))))) ) پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 204 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 9:03

خیلی خیلی وقت قبل، وقتی حوصله ام حسابی سر رفته بود، دوستم زنگ زد، گفت چته؟ گفتم حوصله ام سر رفته، نه حوصله کسی رو دارم، نه حوصله کتاب خوندن، نه فیلم دیدن، نه رفتن به خونه مادر جون (مادربزرگم) که حالم سر جاش بیاد، چون رفتن به خونه مادر جون همواره حالمو جا میاره، کلا حوصله ندارم!!! گفت بیا به خاطر من یه فیلمو ببین!!! گفتم چی؟! گفت رجب!!! گفتم رجب چیه؟؟ فیلم مردونس؟ من دوست ندارم. گفت نه، طنزه. ترکی. گفتم بابا ول کن، من نمیفهمم زبونشونو. دست بردار. گفت نه باید ببینی!!! به خاطرش، نشستم فیلمو دانلود کردمو دیدم.  رجب اون موقع دو تا فیلم اولش ساخته شده بود فک کنم (یا شاید سومی هم اکران شده بود و من خبر نداشتم)، گفتم حالا نیم ساعت میبینم، خوشم نیومد دیلیت میکنم. این فیلم به حدی خنده دار بود!!! که من از جام تکون نخوردم کل اون چند ساعتو!!!! رجب فیلمش طنز طنزه! از اول فیلم میخندی تا آخرش! همین! یادم نیست تو رجب 1 یا 2 بود، که این رجب به یه زن نسبتا مسن میگه تو درمان این بداخلاقیا و بی اعصابیا و بی ادبیا و عقده ای بودنت داشتن رابطه هست (من مودبانه گفتم اینجا). جالبه که من تو سریال How I met Your m پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 227 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 9:03

آدمای زیادی رو دیدم، که از سر سرخوشی، از سر بیکاری، از سر هرچی به جز "اجبار" یا "دوراندیشی" مهاجرت کردنو رفتن. تا قبل از خودم، فکر میکردم مهاجرت مال مرفه بی درداست. بعد از اینکه خودم به فکر مهاجرت افتادم، متوجه شدم که آدمایی هستن که گیر میکنن بین دوست داشتن کشورشون، مردموشون و همون هوای آلودشون و تاب نیاوردن برای دیدن بدبختی های همون مردمشون، بچه هاشون، زنهاشون، و میرن. میرن که بعدا برگردن. یه روزی، استاد زبانم (که از اخلاقش خوشم نمیاد، ولی وقتی کسی حرف درستی میزنه باید قبول کنی)، بعد از مکالمه کردن باهام (برای تقویت انگلیسیم)، بهم گفت میدونی چی ازت فهمیدم؟ گفتم یا خدا چی؟! گفت تو داری مهاجرت میکنی که بدبختی و رنج مردمتو نبینی. مثل تو اینجا کم هست. کارتم درسته. برو! بعد از سختی های محیط کارش گفت. از خیلی خیلی اتفاقاتی که برای ماها که اینجا زندگی میکنیم آشنا هست. کلی حرف زد. اونروزو به جای یه کلاس یه ساعت و نیمه، دور و بر سه ساعت نشست (که اون حرف زدن خودش جبران شه)، و کلی حرف زد. از توهین قومیتی ای که دور و برش میدید، از کودک آزاری ها، از فقر، بدبختی، از خیلی چیزایی که میدید (متعجبم که پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 202 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 9:03

دیشب خواب دیدم تو خونه قدیمیمون هستیم. یکی داشت صدام میزد، در نمیزد، صدا میزد. خیلی اروم... اسممو. بدو بدو رفتم سمت در خونه که باز کنم و برم سمت در حیاط. تا در خونه رو باز کردم دیدم یکی لب پله ها واساده. داشت بهم لبخند میزد. بهش گفتم شما چطوری اومدین تو؟ گفت من اجازه نمیخوام. نوبتته. بیا بریم. گفتم نوبت چیه؟ گفت منو نمیشناسی؟ گفتم نه!!! گفت من "مرگ" هستم. من نترسیدم... نمیدونم چرا. ادم تو خواب قدرتی داره که تو بیداری نداره و برعکس. دستش یه فانوس بود و یه پیاز. گفت من مرگم. نترس. بیا این پیازو بخور و بریم. من راهو نشونت میدم. فانوس داریم. هوا داشت تاریک میشد. گلهای شمعدونی داشتن یواش یواش جمع و جور میکردن خودشونو. همون موقع داداش و خواهرم اومدن بیرون. هیچ کس تو خونه نبود. ما سه نفر بودیم. من خیلی سنم کم بود. شاید 12 ساله بودم تو خواب. اونا رو کشوندم پشت خودم که مرگو نبینن. بهشون نگاه کردو خندید. گفت نو نیای اونا میانا. تو باید بیای نوبت توئه. من یکمی خاک از باغچه برداشتم و پرت کردم سمتش. بچه ها هنوز پشتم بودنو میترسیدن. بهشون گفتم برن تو خاک ریخت رو فانوس مرگ و روی صورتش. باز بهم خندید. پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 225 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 9:03

امروز انقدرررررررررررررر خوب بازی کردم انقدرررررررر خوب بازی کردم.... چندین پاس گل دادم، اونا یه طرف، انقدررررررررررر توپ گرفتم از حریف و دادم به هم تیمیام که حد نداشت. یه گل از وسط زمین زدم.... همه باشگاه یهو گفتن اوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو همه!!! یه لحظه باشگاه ساکت شد! همه ها!!! خودمم کفم برید! کمک مری اومد بهم گفت تو بازیت خیلی خوبه ها... خواستم بهش بگم والا مربی بهم بازی نمیده، وگرنه بازی بده که گل میزنم. روم نشد! نگفتم! من اعتماد به نفسم کمه. میدونین، توپو میگیرم از حریف، میرم جلو و پاس میدم که بقیه گل بزنن، من اصلا روم نمیشه گل بزنم!! از طرفی هم سریع میدوئم، هم خسته نمیشم! یعنی واقعا اون سالها دوییدن صبحگاهی بدنمو قوی کرده. خیلی سریعم میدوئم، خیلی. بعد کسی بهم نمیرسه که پاس بدم! فکر کن امروز وقتی دیدم دیگه کسی نرسیده بهم خودم گل زدم!!! همون یه بارو شوت کردما!! از وسط زمین گل شد!!!! فکر کنین! کلا فهمیدم از عدم اعتماد به نفس رنج میبرم. اگه اون پاسهایی که میدم و این هم تیمیام خراب میکننو (بچه های اصلی و حرفه اینا، اینا تو تیم استانن بعضیاشون، سالهاست میان) خودم ب پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 208 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 9:03